بسیاری از فیلسوفان موافقند که مشکل تقلیل پذیری ذهن به مغز در واقع مشکل آگاهی است . اما، وقتی از آگاهی صحبت می کنیم دقیقاً منظور ما چیست - و خفاش چه ارتباطی با همه اینها دارد؟
در میان تعاریف متعدد موجود از اصطلاح "آگاهی" یکی از تأثیرگذارترین و شاید شهودی ترین آنها توسط توماس ناگل ارائه شده است:
« یک موجود زنده حالات ذهنی خودآگاه دارد اگر و فقط اگر چیزی وجود داشته باشد که شبیه آن ارگانیسم باشد - چیزی که برای ارگانیسم شبیه است ."
یعنی یک موجود زنده اگر به نحوی احساس کند که آن ارگانیسم است، اگر دیدگاهی داشته باشد، آگاه است. .<3
به گفته ناگل، هر تلاشی برای تقلیل ذهنی به جسمانی که نتواند این احساس را توضیح دهد باید رد شود، زیرا چیزی حل نشده باقی می گذارد. اما اصل مسئله اینجاست: به گفته ناگل، همه تبیین های تقلیل گرایانه عینی هستند. آنها آنچه را که از دیدگاه سوم شخص قابل مشاهده است توصیف می کنند. اما تجربه مشخصه موجودات آگاه، این احساس یا داشتن دیدگاه، ذاتاً ذهنی است. به همین دلیل است که نمی توان آن را با تبیین های تقلیل گرایانه گرفت. برای نشان دادن مشکل، ناگل آزمایش فکری زیر را پیشنهاد میکند: قرار دادن خود در پوست خفاش.
دربرای استدلال، فرض زیر را بپذیریم: خفاش ها آگاه هستند. یعنی به نوعی احساس می کنند. ما می دانیم که خفاش ها جهان را عمدتاً از طریق سیستم پژواک و سونار درک می کنند. ما این را می دانیم زیرا مغز و رفتار آن را مطالعه کرده ایم و می دانیم که چگونه کار می کند. با این حال، این نوع ادراک چیزی کاملاً متفاوت از سیستم های ادراکی ما است. بنابراین، توانایی ما برای تصور اینکه خفاش بودن چگونه خواهد بود، یا احساس خفاش از طریق این مکانیسم بسیار محدود است – اگر نگوییم وجود ندارد. ما می توانیم تصور کنیم که خفاش هنگام احساس درد، گرسنگی یا خواب چه احساسی دارد، زیرا ما نیز این احساسات را تجربه می کنیم. اما ما نمی دانیم وقتی جهان را از طریق سونار درک می کند چه احساسی دارد، زیرا ما آن حس را نداریم. ما درک می کنیم که مغز شما چه کاری انجام می دهد، و چرا اینگونه رفتار می کند. اما ما نمیتوانیم تصور کنیم، و یا حتی توصیف کنیم که او چه تجربهای دارد.
به همین ترتیب، برای یک نابینای مادرزادی غیرممکن است که تصور کند رنگ چیست، یا برای یک ناشنوا تصور صدا وجود ندارد. در عوض، واضح است که آنها می توانند نظریه فیزیکی در مورد امواج الکترومغناطیسی یا امواج مکانیکی را که رنگ ها و صدا را در حالت عینی توصیف می کنند، درک کنند. اما این به آنها کمکی نمی کند که ببینند یا بشنوند.برخی از مفاهیم ذاتاً با تجربه ذهنی مرتبط هستند و به نظر می رسد تنها با داشتن آن تجربه می توان آنها را درک کرد.
بنابراین می توان دو سطح از توصیف پدیده ها را تشخیص داد. ما می توانیم در مورد یک پدیده به خودی خود صحبت کنیم ، به طور عینی (امواج الکترومغناطیسی با فرکانس های مختلف)، یا از یک پدیده مشابه برای کسی (رنگ ها)، همانطور که شخصی آن را با توجه به سیستم خود تجربه می کند. ادراکی - فیلترهایی که از طریق آنها به خود پدیده دسترسی دارید. از این منظر، ناگل به این نتیجه میرسد که اگر آنچه میخواهیم توضیح دهیم آگاهی است - یعنی پدیدهها برای کسی - مطالعه خود پدیدهها فایده چندانی ندارد. در نهایت، او یک نقد روش شناختی است. توصیف های عینی ابزار معتبری برای توضیح پدیده های ذهنی نیستند. نویسنده میگوید شاید خیلی بدبینانه باشد:
«بدون آگاهی، مشکل ذهن و بدن بسیار کمتر جالب خواهد بود. با آگاهی ناامید کننده به نظر می رسد.
همچنین ببینید: چه سیاره ای بر قوس حکومت می کند؟در هر صورت، خفاش ناگل نشان می دهد که واضح نیست که بگوییم آگاهی را می توان به مغز تقلیل داد. به نظر می رسد چیزی در ذهن وجود دارد که از توصیف عینی فرآیندهای مغزی فرار می کند.
- Nagel, Thomas (1974). "خفاش بودن چگونه است؟" بررسی فلسفی. 83 (4): 435-450.
اگر می خواهید دیگران را بدانیدمقالات مشابه مغز و ذهن (II): خفاش Nagel می توانید از دسته دیگران دیدن کنید.
همچنین ببینید: کارت های تاروت: هیچ کس در اینجا زنده نیست!